مرو ای بانوی تب دار، دلت می آید؟
من و تنهایی و تکرار، دلت می آید؟
تو فقط سعی نمودی که مسافر باشی
حیدر و این همه اصرار، دلت می آید؟
ما مگر قول ندادیم که با هم باشیم
من شوم بعد تو بی یار، دلت می آید؟
چند وقتی است به من یه طرفی می نگری
می کنی پوشش اسرار، دلت می آید؟
بعد تو سهم من این است از این مردم شهر
خنده بر حیدر کرار، دلت می آید؟
🔘 گربه ای که شهید مطهری پیگیر حالش بود!
🔸شهید مطهری با هفت فرزند، تا پنجاه سالگی وسیله نقلیه نداشتند. وقتی ماشین خریدند طبعا ظرفیت آن باید به نحوی می بود که برای یک خانواده پرجمعیت به همراه راننده مناسب باشد، چون ایشان رانندگی نمی دانستند. آقای کریمی که رانندگی استاد را در آن زمان به عهده گرفت خاطرات جالبی از شش سال همراهی شهید مطهری دارد. از جمله می گوید:
🔹 یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زده و گفتند: ببین چرا این گربه در زیر پله کتابخانه دانشکده مدام سر و صدا میکند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است. دیدم گربه زبان بسته، کور است. مساله را به استاد گفتم.
ایشان آن موقع پانزده ریال به من دادند تا برای گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد دیگر سر و صدایی نکرد.
(استاد صفائی حائری)