من غلام قمرم
Truth-loveofgod.blogfa.com
عشق (معنی آن حسی است که انسان عاشق آن راداراست و بعضی مواقع با وی صحبت میکند)
غلام (بنده - کودک - کوچک) - غلام، در اینجا معنی عاشق (شمس) را میدهد
قمر (معشوق - زیبا) - قمر، در اینجا معنی خدا را میدهد زیرا شمس (غلام) خود را عاشق خداوند (قمر) میداند
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جزء سخن شمع و شکر هیچ مگو
( من عاشق خداوند میباشم و غیر از خداوند، عاشق و بنده کسی یا چیزی دیگر نیستم
و وقتی کنار من هستی فقط از روشنایی (خداوند) و شیرینی (کار نیک) سخن بگو )
سخن رنج مگو جزء سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
( سخن از بدبختی و ناتوانی نگو بلکه سخن از خوشبختی (بهشت) بزن
و اگر از خوشبختی هیچ خبری نداری هیچ سخنی نگو )
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
( دیشب از فاصله خود با عشقم دیوانه شدم که عشق آمد و گفت
آمدم، نعره نزن و پیراهن خود را پاره نکن و دیگر چیزی نگو )
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
( گفتم ای عشق من از چیز دیگری میترسم (احتمالا گناه - دوری از خداوند)
گفت چیز دیگری نیست (بخشیده شدن گناه تو) و دیگر هیچ سخنی نگو )
من به گوش تو سخن های نهان خواهم
سر بجنبان که بلی جزء که به سر هیچ مگو
( من (عشق) به تو سخن هایی پنهان (رازهای عشق به خدا) را میگویم
و به عنوان اینکه سخنان من را فهمیدی فقط سر تکان بده و هیچ چیزی نگو )
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
( گفتم این (شمس) چه هست فرشته است یا بشر (انسان)
گفت او نه فرشته هست و سخنی از انسان بودنش نکن )
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
( گفتم این (شمس) چه هست ؟ اگر نمیگویی احوالم بد میشود
گفت نمیگویم و دیگر هیچ سخنی نگو (از اوضاع و احوال خود چیزی نگو) )
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
( (عشق) گفت ای کسی که به این دنیا پر از خیال و آرزو وابسته ای
بلند شو و از این دنیا دل بکن و آرزو ها و خیال هایت را رها کن )
((( حضرت مولانا - دیوان شمس - غزلیات)))
- ۹۴/۰۴/۲۲