عرفان اهل بیتی

شیخ رضا اشرف زاده

عرفان اهل بیتی

شیخ رضا اشرف زاده

عرفان اهل بیتی

آشنایی با اندیشه اسلامی

۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۲۳
اسفند

مرو ای بانوی تب دار، دلت می آید؟ 

من و تنهایی و تکرار، دلت می آید؟


تو فقط سعی نمودی که مسافر باشی

حیدر و این همه اصرار، دلت می آید؟


ما مگر قول ندادیم که با هم باشیم

من شوم بعد تو بی یار، دلت می آید؟


چند وقتی است به من یه طرفی می نگری 

می کنی پوشش اسرار، دلت می آید؟


بعد تو سهم من این است از این مردم شهر 

خنده بر حیدر کرار، دلت می آید؟

  • رضا اشرف زاده
۰۱
بهمن

همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم


همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم


وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت


چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

  • رضا اشرف زاده
۰۷
شهریور

‌‌

بخشی از قصیده امام خمینی (رحمة الله علیه) در مدح حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) و مقایسه ایشان با حضرت فاطمه (سلام الله علیها)


دختر چون این دو در مشیمه قدرت

نــامد و نایـد دگــر هماره مــقدر



آن یک امواج علــم را شده مبــدا

ویـن یک افواج حلم را شده مصدر



آن یــک درعالـــم جلالـت کـعبه

وین یک در ملک کبریایـی مشــعر



لم یلـــدم بستـه لـب و گرنه بگفتم

دخــت خدایـند این دو نــور مطهر



آن یــک خـاک مدینـه کـرد مزین

صفــحه قم را نمود این یـک انــور



خاک قم ایـن کرد از شـرافـت جنت

آب مــدینه نـمـوده آن یک کــوثر

  • رضا اشرف زاده
۰۳
مرداد

قلبی‏ بذکرک‏ مسرور و محزون‏ 

                       لما تملکه لمح و تلوین‏

فلو رقت فی سماء الکشف همته‏ 

                      لما تملکه وجد و تکوین‏

  • رضا اشرف زاده
۰۳
مرداد

فی باب المشیئة

أنا إن‏ شئت‏ شئت‏ منک و إلا    

                    أنا إن شئت شاء من لا یشاء

عجبا شئت و المشیئة غیری

     ‏               ثم إن لم أشأ فلست تشاء

  • رضا اشرف زاده
۲۲
تیر

Truth-loveofgod.blogfa.com

عشق (معنی آن حسی است که انسان عاشق آن راداراست و بعضی مواقع با وی صحبت میکند)


غلام (بنده - کودک - کوچک) - غلام، در اینجا معنی عاشق (شمس) را میدهد


قمر (معشوق - زیبا) - قمر، در اینجا معنی خدا را میدهد زیرا شمس (غلام) خود را عاشق خداوند (قمر) میداند



من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو


پیش من جزء سخن شمع و شکر هیچ مگو


( من عاشق خداوند میباشم و غیر از خداوند، عاشق و بنده کسی یا چیزی دیگر نیستم


و وقتی کنار من هستی فقط از روشنایی (خداوند) و شیرینی (کار نیک) سخن بگو )



سخن رنج مگو جزء سخن گنج مگو


ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو


( سخن از بدبختی و ناتوانی نگو بلکه سخن از خوشبختی (بهشت) بزن


و اگر از خوشبختی هیچ خبری نداری هیچ سخنی نگو )


  • رضا اشرف زاده
۰۹
تیر

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

"غزل سروده شده اثر بسیار زیبای جناب جلال الدین محمد بلخی « مولوی»

غزل۵۵۳ مثنوی معنوی"

  • رضا اشرف زاده
۰۶
تیر

فلا تنهر


خـــــدا فرمـــوده سائــل را فلا تنهر فلا تنهر

غریــبــانـــه گـــدایى آمــــده بـــر در فلا تنهر

  • رضا اشرف زاده
۰۴
تیر

ما تشتهی که فرمود


ما تشتهى کـــه فرمــــــود لاتسرفــوا ندارد

ایــن دل کـــه اشتهایى جـــز روى او نـدارد

اى عاقلان مگویید ایـن خانــه را رهـــــا کن

هستـى بـرون ز کــوى او رنــگ و بـــو ندارد

قومــى به جستجویـت آواره ‏کــو بـه کویند

در قلب من که هستى این جستجو ندارد



تا کـى به ناله و غم اشــــک از بصر بریزم

مولا بیــا که دیگــر این دیده ســــــو ندارد

ارباب نازنینــــم شرمنــــــــده تــو هستـم

بنگـــــر غـلام خــود را کـــو آبـــــــرو ندارد

خواهد دلــــــم بگوید از رنـــج و غـم برایت

امـا تــــوان گفتــــن را مـــو بــه مـــو ندارد

خواهـــــم روم مصلّـــى بهـر نمـاز عشقت

میدانـم این نمـازم جز خــون وضـــــو ندارد

جــان میـدهــد غلامــت، مولا بیــا نظـــاره

جـــز دیــــــدن تـــو دیــگــــــر او آرزو ندارد. [استاد پناهیان]

  • رضا اشرف زاده